باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حبیبی یا نور العین» ثبت شده است

لطفا توریست نباشیم
.

توریست ها (گردشگران، جهانگردان) جماعت جالبی هستند، از آن سر دنیا از یک فرهنگ دیگر با ایده آل ها و الگوهای اخلاقی و غیر اخلاقی دیگر شال کلاه می کنند و می روند یک سر دیگر دنیا که از دور برایشان جالب توجه بوده تا حظ معنوی و بدنی ببرند، خلاصه برای تفریح، خوشگذرانی، دیدن جذابیت های سرزمین جدید و حتی برای کشف، بعد هم که حسابی بهشان خوش گذشت و عکس های یادگاری شان را که گرفتند، می روند و پشت سرشان را هم ..... شاید گاهی یک نگاهی کنند، اما نه به کیفیت روزهای اولی که با محل آشنا نبودند و با هیجان به دنبال کشف چیزهای جدید بودند، البته این ماجرا در یک جا و سرزمین دیگر ادامه پیدا میکند.

گونه دیگری از توریست وجود دارد که داستانش قدری متفاوت است، و این روزها میان طبقه متوسط به وفور دیده میشود، خاصه اهالی هنر و قلم (و کلا این قیود دهن پرکن). کسانی هستند (شک دارم بشود گفت آدم) که محل جذاب گردشگری شان، زندگی آدم هاست. یعنی شال و کلاه میکنند و با هیجان به قصد بدست آوردن تجربیات جدید می زنند به زندگی مردم، دامنه هم ندارد، مجرد به مجرد، مجرد به متاهل، متاهل به مجرد، متاهل به متاهل خلاصه مدیونید که فکر کنید وضع تاهل خودشان و قربانی مهم باشد، یک مدتی می گردند و خوش می گذرد، بخت یارتان باشد آنقدری جذاب باشید که صنار سه شاهی هم گیر خودتان بیاید و الا وقتش که رسید پندرای خواب بوده باشی و حالا بیدار شدی، یا گرفتار سراب شدی، تا دست می اندازی می بینی ای دل غافل جا تر است و با عرض پوزش اَنش هم برای شما نمانده، خاصیت سراب دقیقا همین است، تشنه ای، آب می بینی، هرچه میروی هنوز کویر است و کویر است و کویر. توریست ها اما پررو تر از این حرف ها هستند که شما می پندارید، توریست های زندگی مردم، ورد زبانشان است که آنلی گاد کن جاج می Only God Can Judge Me، و اصلا دقت نمی کنند که آنلی ساچ کریچر لایک یو کن روین سام وانز لایف Only Such Creature Like You Can Ruin Someone's Life، همیشه یک خدایی هم در آسمان هست که قواعد اخلاقی برای این عزیزان نازل کند، و شما همیشه یا دچار بدفهمی و سوء تفاهم شده اید یا اُمل هستید که هنوز فرق بین دوستت دارم (مخصوص دوست اجتماعی فارغ از جنسیت) و عاشقتم (مخصوص آدم رویاها، که قطعا شما نیستید) را نمی فهمید و نمی دانید. چند سالی هم هست که یک نوع پروتو تایپی Prototype از این جماعت وارد بازار شده که نماز می خواند روزه هم میگیرد و خلاصه تم مذهبی داشتن اما کول و مدرن بودن شما را خیلی عنتر تر از قبل نشان می دهد، که یعنی جز سخن ازدواج با من مگو، ولی حالا رفاقتی یک کاریش میکنیم.


القصه که روزگار غریبیست نازنین و این دیگ کثافت کی سرریز شود و همه ما را در خود فرو ببرد الله اعلم، در این وانفسا دست کم می شود توریست نبود و جا دارد آخرین نوشته از مجموعه "پنج روایت پیرامون یک اتفاق" را برایتان بگذارم که وصف حال امروز است.

پنج روایت پیرامون یک اتفاق
پنجم
.
باید بی پرده سخن گفت، از حجاب کلمات برون رفت و از دالان های هزار توی کنایات خارج شد، باید فریاد زد "آدمی هیچ نیست جز باورهایی که انسانیت او را ساخته اند"، باور به انسان، اخلاق، ارزش و بندهای حیا؛ باور به خواستن، اعتماد، پایبندی؛ کسانی هستند که اندازه می زنند، همه چیز را، همه چیز، ارزش ِ شما به "اندازه" شماست و اندازه شما هویت ِ شما، افسوس انگار این قانون طبیعت است "کوتاه ترین ها در جستجوی بلندترین پوچ ها"، آنها که ماهیت شان با اعتقادات تــَــرَکدار پیوند دارد این باور را در شما زنده نگه می دارند که زمانه، زمانه اعتقادات تــَــرَکدار است و بی خبرند که هر قدر هم که لعاب ظاهر افزون کنی و بندشان بزنی گــُســَـل های حادثه را، در آخر از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ باید دقیق بود، خوب نگاه کرد، نباید گذاشت که انسان هایی اینچنین باورهامان را بهم بریزند تخریب کنند
ایمان بیاوریم که دنیای ما دنیای نشان ها و نشانه هاست، ساده نگذریم

ختم کلام

  

+اینروزها حال و هوای یکی از دوستان همین حوالی را یک آدم هرزه بدجور بهم ریخته، بنا نداشتم چیزی بنویسم، این متن را هم قبلا آماده کرده بودم، گفتم از ما بهتران شاید خاطرشان با خواندن این متن مکدر شود دلم نیامد پستش کنم، اما امشب که حال رفیقمان را می پرسیدم فهمیدم غصه دارد، برای همین خرق عادت کردم و سکوت شکستم.
+ این اون سورپرایز نیست.


۲۴ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۷
محمد StigMatiZed