باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

فکر می کنم نمی توان عشق، آزادی و رهایی را با هم جمع بست ... از اینرو است که پرنده ها به جای دست، بال دارند ... پرنده نمی تواند در آغوش بگیرد ... پرنده لمس نمی کند ... پرنده فقط می تواند نگاه کند ... حسرت بخورد ... درد بکشد ... پرنده تنها می تواند بمیرد ... و مرگ هم یعنی رهایی ... چه حاصل تلخی که ناگزیریم مرگ را با آزادی جمع ببندیم.


۷ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۵۶
محمد StigMatiZed

ز بامی که برخاست

هرگز نـَـشیند.


Quint Buchholz


عنوان، طبیب اصفهانی

۱۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۴
محمد StigMatiZed


توئی که در پس این خونبار ترین روزهای قرن پنهانی

شاید دست ها را بسته ای، اما

تاریخ را چشم ها ثبت خواهند کرد

تشنگی کودکان کـُرد را

ضجه های دختران عرب کنار سینه شکافته مادر را

و داغ گلوگه هایی که تو بر پیکر انسانیت گذاشتی

بدان هر قطره اشک این چشم ها

سنگ خواهد شد بر سر اصحاب فیل

"فجعلهم کعصف ماکول"

که وطن ما مرزهای ایمانی ماست

و ایمان یعنی انسان، یعنی آزادی

____________________________

روزهای دردمندی

آیا تاریخ ما را توابین ِ سکوت نام خواهد نهاد؟

آیا به عمل، این ننگ را از دامن خواهیم زدود؟

این متن را زمان خونبازی غزه نوشتم.

۸ نظر ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۵
محمد StigMatiZed


Quint Buchholz

تو همان چشمان خیره به امواج، آنجا که خورشید هر صبح سلام میگوید
همان گوش های تشنه به نجوای آرام باران 
دست های گشاده بر لطافت سبز زمین
و تنفس عطر ابدی زیستن با همه وجود
.
تو حس دلچسب جاری، در لحظه ی اکنونی 
و به شوق ِ شهود ِ زیبایی معتادی
.
آری تو رویای ِ ناکام ِ آن مسافری، که در نیمه راه ِ خواستن
جان داد.


۶ نظر ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۶
محمد StigMatiZed