باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است




پنج روایت پیرامون یک اتفاق


سوم

تمام راه هایی که رفتیم، یکایک سنگ فرش مسیرها، دفتر خاطرات قدم های ماست؛ خاطرت هست وقتی ماه کامل شد، پشت پیچ های چوبی سرزمین شب آلود برای خدا نوشتیم: سلام حاضر ِ همیشه ساکت، به اهالی بگویید چشم بپوشند، قلم ها از نوشتن باز دارند، حضور ماه یعنی محرمترین نگاه، مرهم ترین آغوش، یعنی ..... ـ
نوشتیم، عذر تقصیر بپذیرید اگر در خلوت دل جای شما خالیست
خاطرت هست؟
.
راستی کوچه را دیدم، خلق دخیل بسته بودند بر قدمگاه ناگهانی ترین بوسه تاریخ و شفاعت از لب های شهید می طلبیدند؛ شــِرک نیست، نـَـفـْس های شکسته عزیزترند
.
خوف مکن نازنین، موسم برگریز است، زمین که نقاب زرد خویش در کشد، دیگر کسی آیه های ما را نخواهد دید، سوره های خواستن را نخواهد خواند و باران همه کوچه ها را خواهد شست

و من قلم ِ جان را به جاده های سرزمین مجاور خواهم سپرد تا مسافران، قصه قدم های تنها را برای ساکنان دوردست بازگویند

پ.ن: تفسیر به رای، آزاد
۴ نظر ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۲۱
محمد StigMatiZed
زمستان 83 قرار بود پروژه یکی از درسهای ارشد را تیمی کار کنیم، صادقانه بگویم از ابتدای ترم برای این روز نقشه کشیده بودم. استاد قبلا با مادر همدانشگاهی بود، رفتم دفترش ماجرا را تعریف کردم و خواستم من و او را در یک تیم قرار دهد، گفت: از تصمیمت مطمئنی، گفتم: نه ولی میخوام مطمئن بشم استاد، این لطف رو در حقم میکنید؟، گفت: این دختر شرایطش خاصه و با شناختی که از خانوادت دارم مشکل پیدا میکنید، حاضر جواب شده بودم، گفتم شرایطش نیست که خاصش می کنه و تا آمدم جمله بعدی را بگویم، نگاهم کرد و خندید و بدون اینکه چیزی بگوید با دست اشاره کرد که از پیش چشمم دور شو.

هردویمان آن درس را افتادیم.

 
۲۲ نظر ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۹
محمد StigMatiZed
شنید اجرای صوتی این متن
 


پنج روایت پیرامون یک اتفاق
اول

چیزهایی هستند که آدمی را با خود می برند و جایی در دوردست رهایش می کنند، انگار یک لحظه خشکت میزند و همه دیوارها، همه جاده ها، همه چیز می شود تصویر و تو با همه وجود می شوی "نگاه". "عطر" شاید قویترین افیون خاطره انگیز باشد؛ تنفسش که می کنی در همه ذرات جسمت می پیچد، دورترین نقطه دلت را پیدا می کند، زنده و بیدار می کند؛ و بر تک تک یاد نوشته های خاک گرفته وجودت می وزد؛ گاهی می گریزی از تنفس دوباره زهر گونه اش که اگر فرو رود بازدمت همه سرخ می شود. یک وقت هایی هم به هر قیمتی می خواهی حبسش کنی که داشته باشی اش، برای همیشه؛ حتی اگر ارغوانی شوی، درخود فرو بریزی و نیست شوی .

ماندگاری عطر به غلظت آن نیست، به آدم هاست

آدم های رفتنی .... عطرهای ماندگار

 
۱۵ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۱۵
محمد StigMatiZed