گوشه ی باغچه تنهاییات نشسته ای
هنگامه ای که می پنداری هیچ کجای این دنیا نیستی
کسی از روی دیوار ِ بلند ِ پیش رو آرام تورا نگاه می کند.
نمی دانی کـِـی .... و از کجا آمده
می پرسد: "ببخشید شما شمعدانی هم دارید؟"
نگاهی به شمعدانی ها می کنی و می گویی:
اینجا فقط پرستو داشتم ... کوچ کردند .. شاید دوباره برگردند.
همانطور که دست هایش را زیر چانه اش گذاشته به شمعدانی ها نگاه می کند و شانه هایش را بالا می اندازد.
آه خنثی ای می کشد
و سکوت.
هردو در حالی که به عمق باغچه خیره شده اید میان کوچ پرستوها گم می شوید
پرستو می شوید
کوچ می کنید
و هرگز .... باز نمی گردید.
۱ نظر
۲۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۲۱