باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

مرگْ آشنا

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ


وقتی رسیدم صدای مویه از خانه می آمد، چند نفری از همسایه ها مقابل ورودی ایستاده بودند، سرشان را پایین انداختند و سلام کردند، نشستم روی پله ها و داخل نرفتم، صدای گریه مادرم می آمد و خواهرم که می گفت: بابای خوبم رفت. بسم الله گفتم و رفتم داخل، پدر را رو به قبله خوابانده بودند و یک پارچه از پا تا سر کشیده بودند، مادرم نشسته بود بالای سرش، دست گذاشته بود روی سینه پدر و می گفت: پاشو حاجی پاشو.

یک لحظه انگار زمان ایستاد، اشک ها میانه زمین و هوا ساکن شدند، دیدم جسم پدر که تا دیروز جان داشت، نفس می کشید، آرام و بود و بی حرکت، گویی که هیچگاه قدم از قدم برنداشته باشد، مبهوت اراده خدا شدم.

بواقع ما تجلی وجود الهی هستیم که در کالبد انسانی حلول می کنیم و الا این جسم بدون آن نَفْس لطیف که تکه گوشتی بیش نیست.

برگشتم به حال، دیدم برادرانم گوشه ای ایستاده اند و چشم هاشان سرخ است و مادر که هنوز امید برگشت پدر را داشت، مرا دید و گفت: محمد.
رو به قبله ایستادم و خواندم: و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا لله و انا الیه راجعون، بعد هم آیت الکرسی، پیشانی پدر را بوسیدم، خواهرم که تقریبا از حال رفته بود را نشاندم روی صندلی، مادر را دلداری دادم و به این فکر کردم که پدرم با مرگش هم مرا رشد داد، در تمام چهار سال پس از "حادثه"، هر روز به مرگ فکر کرده بودم اما وقتی پدر را دیدم که قطعا رفته بود، درک بهتری از مرگ پیدا کردم.
 

براستی مرگ در تضاد با زندگی نیست. مرگ در نقطه مقابل تولد اینجهانی ما قرار گرفته، زندگی جاریست. ما هستیم، از یک هستی به هستی دیگر. قطعیت و اتفاقی بودن مرگ چیزی از ابدیت شکوهمند زندگی کم نمیکند، شکوه یک وحدت پر عزمت.
اینجا بود که معنی این بیت رومی را فهمیدم:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
یک هفته است که پدرم از قفس تن آزاد شده، و من در تمام این یک هفته به تشکیک وجود و وحدت وجود فکر میکنم، که وقتی همه ما از این تن که نقطه افتراق ماست رها شویم، یک وجود واحد خواهیم شد.
 
یاد این تکه از نوشته ی قدیم ام افتادم:

ما ارواج جدا افتاده از پیکر خورشیدیم
که بر نجابت بیدهای مجنون می تابیم

۹۴/۰۶/۳۱

نظرات  (۹)

حرفی ندارم. 
من اینقدر بزرگ نشدم که بتونم با این مسائل راحت کنار بیام .حتی فکرش هم اشکم رو درمیاره چه برسه به ...
پاسخ:
بزرگ میشیم، همه
نه . فکر نمیکنم برای این مسائل هیچوقت بزرگ بشم....
پاسخ:
اگر به زندگی بعد از مرگ باور دارید، بیشتر به این موضوع فکر کنید
باور دارم ولی بی جنبه تر از این هستم که بتونم توی مراسم تشییع جنازه و یا ختم شرکت کنم...
پاسخ:
گاهی ناگزیریم

مرگ ننه کلانم برام مرگ بود...مرگ بود چون آموزنده بود...مرگ بود چون هشدار بود...مرگ بود چون به خودم گفتم کجایِ قصه ام؟...
پاسخ:
مرگ یگانه حادثه قطعی
لمس حقیقت مرگ درست یازده سال پیش همین موسم بعد از رفتن اولین خاله ام، بر من حادث شد. تجربه عجیبی بود وقتی در سرد خانه لمسش کردم و حقیقت پرواز روح رو با چشمهام دیدم مسلما این غم و فقدان به بزرگی مرگ کسی که در خانه سالها هم نفسش بودی و عزیزترینت هست ، نبود اما تجربه خیلی بزرگی  بود تا مدتها هر آدمی رو می دیدم با هیجان آدمی که کشف بزرگی کرده می گفتم تن ما آدمها تفاله ای بیش نیست کلا تا مدتها آدم بهتری شده بودم اما حقیقت تلخ گذر زمان و حل شدن در روزمرگی و چشیدن عسل کنار پرتگاه همه چیز رو کم کم کمرنگ کرد، رفتن عزیزی مثل پدر و باورش به این سادگی نیست اما امید که به سبکی بگذرد به هرحال احساس این نوشته من رو پرت کرد به چیزی که اون زمان تجربه اش کرده بودم. 


پاسخ:
امان از زمان که همه چیزو تو خودش حل میکنه، امان
:( 


پاسخ:
:(
:)
سلام
خدا همه مون رو رحمت کنه. )
برای من که خیلی آرامش بخش بود.
ممنون. :)
پاسخ:
قابلی نداشت
فقط سه خط اول رو خوندم...
صادقانه بگم اینجور متنها خیلی اذیتم میکنه...
پاسخ:
اگه اذیت میشید نخونید، راضی نیستم
نخوندم دیگه...
ولی بقیه ی پست هارو کامل خوندم...

در اوج باشید.
پاسخ:
لطف کردی رفیق :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">