باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

وقتی دروغ در آسمان وزیدن می گیرد*

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۱۰ ب.ظ


[وُیتسِک وارد می شود و پشت ماری می ایستد ماری از جا می پرد و گوش های خود را با دست هایش می پوشاند]

ویتسک: چی داری
؟

ماری: هیچی
ویتسک: از لای انگشتات یه چیزایی برق میزنه!
ماری: یه گوشواره کوچولو، پیداش کردم
ویتسک: من تا به حال همچین چیزی پیدا نکردم اونم هر جفتشو با هم!!!!

تکه ای از نمایشنامه ویتسک اثر گئورگ بوشنر

_________________


*
 وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد

دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟

ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه

خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
فروغ

+ از امروز تا کِی چند داستان از تباهی اجساد خواهم نوشت.

۹۴/۰۸/۰۵
محمد StigMatiZed

نظرات  (۱۷)

غمگین تر از همیشه ...
پاسخ:
غم نیست، حیرته
چرا داستان از تباهی اجساد ؟

پاسخ:
ما اگر خودمون عین سیاهی نباشیم.  نـَـفـْس های لطیفی هستیم که گرفتار نیاز شدیم.
[ویتسک: من تا حالا همچین چیزی پیدا نکردم اونم هر جفتشو باهم]

همین.
پاسخ:
:|
خواهش میشه :)
پاسخ:
^–^
شعر فروغ خیلی غم داشت...
پاسخ:
کدوم شعر فروغ غم نداره؟
کلا فازت غمگینه نه..؟!
پاسخ:
هیچ آدمی. همیشه یه جور نیست ؛)
چقدر از خوندن اون بخش نمایشنامه خوشم اومد. میدونی؟ از اون چیزاییه که آدم باید ب خاطرش بسپره و در مواقعی ک نیازه بگه...

پاسخ:
من خیلی دوسش دارم، نمی دونم خوندین کاملش رو یا نه؟
بعضی حرفها را باید
نوشت ... خوب خواند و حفظ کرد ...بعد مچاله شان کرد ... بعد هم قورت داد ... تا مبادا روزی به زبان بیایند
.
.
.
... مثل بغض هایی که هیچگاه نباید بترکند
۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۵ آریانا م.ف
بخش اول اون نمایشنامه رو همونجور که خیلی دوست دارم دوست دارم ببینمشم. 
در مورد چ خواهی نوشت؟
پاسخ:
دوبار اجرا شده ولی همه منتقدا گفتن که خوب نبوده من ندیدم خودم
جیز خاصی نیست بعدی روایتی هست از یک زن و مرد و این بار راوی زن هست
اجساد ؟! :S
پاسخ:
جسم های بدون روح، بی هویت، بی انگیزه
خب من می ترسم :(
پاسخ:
نمی خوام کلاس تسریح جسد انسان برگزار کنم که
باشه :))
اونطوری قبوله :/
پاسخ:
البته از بچگی دوست داشتم ترسناک باشم، که البته بیشتر شبیه اوسگلا بودم تا ترسناک

دور از جون :|
پاسخ:
الهی آمین
گروتسک‌  تنها چیزی که تباهی اجساد رو برام قابل هضم میکنه.

+شغر فروغ :)
+ این نمایشنامه رو نخوندمش.
پاسخ:
اندکی صبر.

+ خیلی خوبه بخونش نشر ققنوس چاپ کرده. فکر کنم بیدگل داشته باشه
۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۱ مـــیـــمـــ ☺☺
چه تلفظ سختی داره نمایشنامه :/
هرچند ما همش باهم دعوا کردیم ولی حلال کن:)
هرچند من بخاطر سید وحید عمرا حلالت کنم:))))
پاسخ:
:))) دخترم شما چه حلال کنی چه نکنی، عزیزی، کنکور قبول شی خودم برات میخرم و اجرا می کنم نمایشنامه رو 😉
این روز ها همه چی دروغ میگن:)
پاسخ:
اینا روز نیستن، کابوس های سیاه و سفیدن
نه نخوندم. لینکی ازش دارین که ذخیره اش کنم و بخونمش؟ به نظر جذاب و قشنگه.. و اینکه انگار خیلی حرفا داره که به قول شما ادم باید قورتشون بده

اما من معتقدم آدم باید خیلی وقت ها در حد یک جمله حرفشو بزنه. انگار اینطوری بهتره. نه به خاطر اینکه من یه زنم، که قبلا منم مثل شما فکر میکردم. اما این نتیجه ایه که از زندگی گرفتم!

پاسخ:
نه متاسفانه :\ندارم، خودم محبور شدم برم بخرمش

راستش من خیلی وقتا حرفم رو میزنم، ولی گاهی هم نرود میخ اهنی در سنگ
اره تقریبا یه همچین چیزایی
:))
البته این فقط یه شوخیه که مدام تکرار میشه :))))
پاسخ:
شایدم یه حماقت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">