باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

خرمالوی نارَس

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ب.ظ

چشم هاش قهوه ای تیره بود ولی تأکید داشت "چشمام سیاهه".
از طبقه متوسط بود اما اصرار داشت "خانواده ما سرشناس و ثروتمنده".
ماشین ارزان سوار می شد ولی مدام می گفت "من قبلا ماشینِ ... داشتم اما این پارک کردنش راحت تره"
متشرع نبود اما ظاهر و ادبیات مذهبی را حفظ می کرد.
قدش بلند نبود و کمی اضافه وزن داشت ولی مُصر بود که ورزشکارم.

 و من نمی دانم این همه اصرار و تأکید در مقابل کسی که او هم چشم هاش قهوه ای تیره بود و از طبقه متوسط، ماشین نداشت، متشرع نبود و چندان هم خوش اندام، واقعا چه دلیلی داشت.

راستی تقریبا یادم رفته بود که میان این همه ادعای گزاف می گفت: "دوست دارم"، در مقابل کسی که ... . 

بعضی آدم ها مثل خرمالوی نارَس همه افکار و وجود ما را گس می کنند. 


پ.ن: به قسمت سوم از توضیحات کنار صفحه توجه شود.

۹۴/۰۷/۰۶
محمد StigMatiZed

خرمالو

داستانک

گس

نظرات  (۱۹)

من بالاترم
پاسخ:
کوتاه ترین ها در آرزوی بلند ترین پوچ ها
من گاهی دچار خود زشت پندای و نا مرتب پنداری می‌شم.
بعد نگاه می‌کنم بین جماعت تقریبن همه همینن :))) 
و امیدوار به زندگیم ادامه می‌دم.

شاید اگر سرزنش های درونی و بیرونی که به ظاهر میشه رو از بین ببریم اوضاع شیرین تر بشه
پاسخ:
البته قطعا منظور من سرزنش نبوده منظورم ظاهر سازی های بی محتوا هست
اشاره به پ.ن: یک وقت استغفرالله کسی فکر نکنه جدا کسی به شما اینجوریا گفته دوستت دارم :دی
پاسخ:
مدیونید فکر کنید کسی براش مهم باشه که کی به کی چی گفته، ولی قطعا اگر اشاره نشه، دوستان تخیلشون خوب کار می کنه داستان های دیگه هم می سازن :))
عجب.
پاسخ:
والا :) 

شما بهتری؟ اعصابت آرومه؟
اینجوری تاکید میشه اصن آدم بیشتر فک میکنه یه داستان دیگه ای هستش :))
پاسخ:
مشکل اینجاست ایجوری هم تاکید نشه باز آم فر میکنه یه داستان دیگه ای هستش :))

داستان ِ داریم؟
خیلی اعصاب خورد تشریف دارن این آدما!

پ.ن قشنگ بود:)) برای جلوگیری از تشویش اذهان عمومی بوده حتما:)
پاسخ:
انفاقا برای جلوگیری از تشویش اعصاب خصوصی بود :))
اینقد داستان دار نکنید قضایا رو دیگه
خوب نیست :دی
پاسخ:
اتفاقا من موافق داستان وار شدن قضایا هستم نه داستان دار
چرا؟!
که همش ازتون نپرسن داستان واقعی بود یا تخیلی؟!
پاسخ:
دقیقا؟ چون لزوما چیزایی که می نویسم شرح حال نیستن، البته کتمان نمی کنم که حال و حواشون شاید با حس خودم جور در بیاد ولی اینکه واقع شده باشن، عموما اینطور نیست
چشم سیاه وجود نداره..حتا تیره ترین چشم ها که مقادیر بالای ملانین دارن درواقع سیاه نیستن...

+منبر علمی از دانش آموز قدیمیه رشته ی تجربی :دی
پاسخ:
با تشکر از روشنگری های شما و تیره گری های از ما بهترون :))
هرگز نمیفهمم چرا بعضی ها تظاهر میکنن به چیزی که نیستن؟!
واسه اینا فقط باید یه لبخند کج زد و سری تکون داد..
پاسخ:
من می فهمم، مارو گیر اوردن :)
بطور متوسط روزانه از بین 10نفر آدمی که از مقابلم رد میشن، با 9.9 شون این گفت و گو رو دارم...
اون 0.1 برای احتیاط زمانیه که میپرسی "خوبی؟"
و میگه "خوبم!"
...
پاسخ:
اون یک دهمم آرروست
ظاهر سازی های بی‌مورد از ترس قضاوت ظاهر بوجود میاد
پاسخ:
بله، ولی بعضی آدم ها یک ایده آل پوشالی برای خودشون درست می کنن
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۵ مـــیـــمـــ ...
آدم ها گاهی عقده هاشون رو توی حرفاشون پنهان میکنن :))
پاسخ:
آدما گاهی فکر می کنن علی آباد هم شهریه
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۴ مـــیـــمـــ ...
حالا شما چیکار به علی آباد دارین؟؟؟
بیخیال
پاسخ:
ضرب المثلش رو نشنیدی؟

۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۳ مـــیـــمـــ ...
:/نه
پاسخ:
طرف فکر کرده علی آباد هم شهریه.

هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استناد کرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر « خیال می کنه علی آباد هم شهری شده.» 

علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین وچندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیرو پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سودا کوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند.

قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده !

_____________

صفحه من مثل دانشگاه برای شما جوون ها می مونه

ادبیات، عکاسی، درس زندگی =))
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۱۹ مـــیـــمـــ ...
:/ آره مث دانشگاه آزاده 
شهریه میدیم در حد سرکاررفتن با سید وحید وماجراهاش:|`
پاسخ:
با ما تخیل را در واقعیت تجربه کنید
Monsters Inc
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۸ مـــیـــمـــ ...
اسماشون فرق میکنه 
یه ماهیت دارن 
بیخیال
پاسخ:
هیچ فرقی نداره، با استادت بحث نکن
۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۱ نیمه سیب سقراطی
بعضی ها با توهم ـهاشون زندگی میکنن ! 
پاسخ:
بعضیا مریضن
۰۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۲۴ مـــیـــمـــ ...
:| چه راحت 
کی استاده منِ؟
شما عمرا :|
پاسخ:
گرچه نسل شما خودتون استادید ماشالله هزار ماشالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">