باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

سایه مهر خدا

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۱۸ ق.ظ
بی خوابم، نشسته ام گوشه تاریک اتاق به روز گذشته و روزهای گذشته فکر می کنم.
.
پدر را تازه به خاک سپرده بودیم. می خواستم برای مراسم سوم خرید کنم، تماس گرفت. دلم نمی خواست گوشی را بردارم اما حدس زدم برای تسلیت است و ادب حکم میکرد پاسخ دهم.
.
+حالت چطوره؟
- عی بد نیستم. فقط میگذرونم.
+ بد نیستی! نمی دونم چی بگم ولی کم کم می فهمی چی شده.
- نیاز نیست چیزی بگی، درک می کنم.
فهمیدم ته دلش گفته نع درک نمی کنی، اصلا نفهمیدی چی گفتم.
.
.
تمام این چهل روز را بیرون از خودم زندگی کردم تا شاید حقیقت مرگ را بهتر درک کنم، تا رفتارم شاید قدری فضای خانه ماتم زده مان را سبک کند، اما فراموش کردم که آدم عاقل و قوی صرفا بی تفاوت بودن به کار دنیا و به مرگ خندیدن نیست.
دیروز با وجود تعجب خانواده رفتم دانشکده، خودم را مقید کرده ام کلاس های دکتر تاجیک را مداوم بروم، که البته دکتر نیامد. در راهرو یکی از دوستان که مدتی قبل پدرش را از دست داده بود دیدم، تسلیت گفتم، پرسید به خاطر محرم سیاه پوشیدی؟  - همیشه از کلمه یتیم بدم می آمد، یک جور حس حقارت و ضعف در این کلمه وجود دارد - گفتم شبیه هم شدیم حسین جان، الان فقط زیر سایه ی خداییم. خشکش زد و بعد از چند ثانیه آمد جلو و محکم در آغوشم گرفت. 
.
وقتی رسیدم سر مزار مراسم رو به پایان بود، همه می گفتند چرا دیر آمدی و من خودم را آماده کرده بودم که خیلی محکم بگویم: دانشگاه بودم و بابا
(آخ از این کلمه، آخ) میگفت محمد ببینم تو یه چیزی میشی!؟
فقط چند دقیقه دوام آوردم.
به اندازه تمام بی تفاوتی های این چهل روز .... 
در آغوش همه آنهایی که در این مدت با لبخند دلداریشان میدادم گریه کردم. 
بعد از چهل روز حالا که همه تقریبا آرام شده بودند من به جوش آمده بودم، فهمیده بودم چه شده.
شب، در مجلس آقای محقق داماد، در خانه آقای خرازی و حتی گوشه تاریک اتاق.
شده ام شبیه طفلی که با یک تلنگر ساده بغضش می ترکد.
شده ام شبیه ...... خودم.

پ.ن:ببخشید اگر کم سر میزنم، دیر به دیر جواب پیام می دم.
۹۴/۰۸/۰۱
محمد StigMatiZed

نظرات  (۱۰)

خدا رحمتشون کنه. 
بعضی از عزیز ها همیشه جای خالی شون حس میشه ...
پاسخ:
ممنونم سلامت باشید در کنار عزیزان
متاسفم...
خدا رحمتشون کنه...
روحشون شاد
پاسخ:
خدا همه مارو ببخشه و بیامرزه
خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده :((

وقتی این روزهای بابام رو میبینم خیلی میترسم از نبودنش...
پاسخ:
این مسیر زندگی همه ماست، اینکه چقدر درد بکشیم و چقدر درد به همدیگه بدیم مهمه.
ممنونم
ان شااله غم آخر باشه..
پاسخ:
غم اخر که نمیشه :)
پدرها همیشه هستن.
از یه جای دورتری مراقب شماست...

+ آرزوی آرامش
پاسخ:
:)

ممنونم
۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۲ سیـن بـانو ...
خدا رحمتشون کنه .. روحشون شاد ..
جای خالیِ پدر بدجور حس میشه .. 
پاسخ:
ممنونم

...
۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۹ پریسا ایرانی
غم همیشه هست :) نمیشه بگم غم اخرتون باشه !!
امیدوارم داغ عزیزتون رو نبینید،چقدر از تصور این اتفاق میترسم .... 
و واقعا چه صبر بزرگی میخواد و یه دل محکم :( 
تسلیت میگم و به ایشون تبریک،بهشتی شدنشون رو :) 

پاسخ:
ممنونم از شما، امیدوارم همه ما حقیقت مرگ رو درک کنیم تا بدونیم چطور باید ادامه داد
۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۳ نیمه سیب سقراطی
روحشون قرین رحمت الهی ...
پاسخ:
انشالله
از دست دادن عزیز سخته و هیچکس نمیتونه درک کنه طرف مقابل چی میکشه
فقط میتونم بگم روحش شاد

دلت آروم دوستم
پاسخ:
سلامت باشید لیدی :)
خدا رحمتشون کنه 
یادشون در قلبهامون جاویدان  
پاسخ:
خدا همه مارو رحمت کنه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">