باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

یک راز کوچک

يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ق.ظ


چه بر سر آینه ها آمده؟

همچون سیگارفروشی شده اند که جز بنزین و کبریت

نمی فروشد.

یا آن کفاش پیر که می گفت:

تاول ِ پایت از کفش نیست

راه، راه تو نیست

.

براستی چگونه می شود از هجوم این جملات

به نوش داروی اساطیر شاهنامه پناه برد، وقتی

سهراب قصه ما شهید تنها یک کلمه شد

انتظار

.

.

.

آری

هیچ راز مگویی در کار نیست

هیچ پهنه نا مکشوف

و هیچ قله ی فتح ناشده

جز آنکه جایی

میان صخره های بلند "خواستن"

در آن سرزمین فیروزه ای که میان چرخیدن های ما

وقتی که دست هامان را به هم داده بودیم و میخدیدیم

گم شد

.

و من

که آسیمه از خواب

سقوط کردم

به بیداری

.

و تو

که خندیدی و گفتی

"شاید" وقتی دیگر

.

.

نمی دانم چرا؟ اما

هیچگاه مجال گفتن نیافتم که بمان

ولی انگار میدانستی که

"شاید" یعنی "هرگز"

.

.

.

خاطرم آمد

یک راز کوچک دیگر میان ما هست

من، تو و تقویم

"روزی که مــُـردم"


۹۴/۰۹/۰۱
محمد StigMatiZed

خندیدن

خواستن

نگاه

نظرات  (۱۵)

آدم‌بدون‌راز همون‌آدم‌مرده‌ست نه؟! :)
پاسخ:
بستگی داره که چه رازی رو نداشته باشه :)
قشنگ بود..خیلی..
خوب مینویسید..خوش بحالتون :)
پاسخ:
ممنونم که میخونید نگار عزیز
بسیار زیبا...
پاسخ:
😊

ببخشید من بازم تشخیص ندادم این😊 چیه ؟!
سیستم من نشون نمی ده :|
پاسخ:
لبخند مهربون ^_^ 
اووو :) ممنون :)
پاسخ:
خواهش خانم نقاش
۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۴:۲۵ نرگس جوان
هه...

:(
پاسخ:
چی شده؟
چقدر غم داشت این!

احتمالا یک مدت نباشم برای خوندن...

شما دیگه شادتر بنویس...
پاسخ:
سلامت باشید
اینو خوشم اومد، ممنون از پستت..
پاسخ:
لطف داری :)
خیلی قشنگ و تلخ...
به قولی یکی ازدوستان انچه از دل براید لاجرم به دل مینشیند:)
پاسخ:
خدارو شکر که اینطوری بوده، تلخیش هم خدا با اتفاقات خوب براتون شیرین کنه
حالا چرا انقد چهرتون توعکس غمگینه!
پاسخ:
دوست دارم این عکسمو، خیلی خودمم توش، البته قدیمیه، خیلی بچه نیستم الان
۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳ آریانا م.ف
این خواستن گاهی فقط شش کلمه نیست کاهی یه کوهه که سد راهم شد. هیچ سدی نیست که ما نتونیم بشکنیمش اگه بخوایم؟؟ انتظار سد نیست محمد؟ انتظار سد بزرگیه خصوصا وقتی راه راه ما نباشه و ما گیر کرده باشیم یه جاییش که جای ما نیست ولی نیاز داریم بمونیم... شاید خیلی اوقات توفیقم در این راه نبود اما ناچار به انتظار بودم ... کفشام پاره شد... اما نمیتونستم این ریشه رو ببرم این طنابو پاره کنم...گاهی شاید یعنی هرگز... و این هرگز روزیه که قلبم واسه همیشه بسته شد...
چرا انقدر خوب مینویسی انقدری که من نمیفهمم چی میخوادبگه متن...حال دلسوخته را دلسوخته فهمد و بس.
پاسخ:
آریانا کامنت هات رو که می خونم دقیقا تشویش رو توش حس میکنم، هم ظاهر نوشته ت هم باطنش

رها بودن تنها راه چاره س

نمی فهمی چی میگه متن؟
۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۱ آریانا م.ف
من که نفهمیدم این تشویشی که میگی چیه. 
رها بودن تنها چارست اما امکان داره؟ ایا یه انسان درونگر میتونه دنبال راه چاره باشه؟ ایا رها بودن واسش امکان داره؟ جزوی از محالات زندگیه منه.
نمیدونم فهمیدمش یا نفهمیدمش. پستی و بلندی داشت پیچ و خم داشت... بعضیا چیزارو فقط نویسنده متن باید باشی تا بفهمی.
پاسخ:
درد داره ولی بلاخره رها بودن رو یاد میگیری :)
بله موافقم بعضی چیزارو فقط نویسنده حرف اصلی پشتش رو میفهمه، ولی خواننده هم میتونه برداشت خودشو داشته باشه
چه متن خوبی ..
چه کامنتهای خوبی ...
برادر چقدر خواننده دارین!
برا همینه وقتتون اندک شده مجال احوالپرسی پیدا نمیشه؟! 😃😉
پاسخ:
تیکه ممنون :))
بسیار زیبا...
پاسخ:
ممنونم :)
۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۷ آریانا م.ف

کاش یاد بگیرم کاش.

به امید روزی که دقیقا منظور نویسنده رو بگیرم.

با سپاس

 

پاسخ:
نه دلیلی نداره، من شخصا دوست دارم که خواننده هر برداشتی دلش میخواد داشته باشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">