باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهود» ثبت شده است


Quint Buchholz

تو همان چشمان خیره به امواج، آنجا که خورشید هر صبح سلام میگوید
همان گوش های تشنه به نجوای آرام باران 
دست های گشاده بر لطافت سبز زمین
و تنفس عطر ابدی زیستن با همه وجود
.
تو حس دلچسب جاری، در لحظه ی اکنونی 
و به شوق ِ شهود ِ زیبایی معتادی
.
آری تو رویای ِ ناکام ِ آن مسافری، که در نیمه راه ِ خواستن
جان داد.


۶ نظر ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۶
محمد StigMatiZed
 
عکس: فیلم چشمه، The Fountain
 
پنج روایت پیرامون یک اتفاق
چهارم
.
من پیش از تو اینجا بودم، سرزمینی که همچون رویا ترس ها هویت غول آسایی دارند و عشق حقیقت بسیطی است که بی وقفه می تابد، اینجا همه چیز بیش از آنچه می بینی معنا دارند و آنقدر بزرگ اند که گاهی از پهنه این جهان بیرون می ریزند و بر زمین خاکیان می چکند. من آدم جزئیاتم، اشارت های کوچک، نشانه های ناپیدا؛ در سرزمین تو اگر "نگاه" تنها فاصله پلک زدن هاست، اینجا حد فاصل طلوع و غروب خورشید است، بدان هر حقیقتی با "نام" ِ خویش در زمین آدم ها ظهور می کند، در سرزمین من، جمع شکوفه، فصل های وصل و جان، می شود "حضور"، در دنیای انسان ها؛ و عصر سرمابسته همیشه کولاک، با دل ها و استخوان هایی که تیر می کشند، می شود "فقدان"؛ روزی درختی کاشتم که هر لحظه بار می داد و سایه اش آرامگاه هزاران رهگذر خسته از گزند زمانه بود، "آغوش" نام نهادمش، آغوش سبز همیشگی.
.
کاش داستان همیشه این بود؛ پیوستگی یعنی اثر دو-سویه؛ چیزهای کوچک زمین اینجا می شوند صاعقه، جهانلرزه های پی در پی، اشک می شود سیلاب، غم می شود باران آتش. اما بزرگترین پرسش اینروزهای من این است که آن سیاه چاله مخوف که همه چیز را به درون خود می کشد، می بلعد، عدم می سازد و آهسته آهسته همه هستی مرا نیست می کند، براستی چه نام دارد و تصویر چیست از دنیای تو بر جان من؟
_______________________
پی نوشت: خوشحالم این مدت کوتاه که همراه شما بودن با آدم ها و قلم های ارزشمندی آشنا شدم. این صفحه دیگر به روز نخواهد شد. :)
دوست همیشگی شما
محمد جمالی
۱۱ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
محمد StigMatiZed
 
 
 
دریافت از طریق بیان
 
دنیا مثل آسمون شبه، آدمای عاشق، توش می درخشن، قشنگش می کنن. زمین ِ بی عشق، مثل آسمون بی ستارس، سیاه ِ سیاه، حتی به درد چرک نویس هم نمی خوره.
آسمون زندگیتون ستاره بارون ......... آسمون دلتون تک ستاره.
 
 
۴ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۰
محمد StigMatiZed

عکس: 93، حوالی پرتگاه.

ما خندیدیم

عاشق شدیم

خیال کردیم

ما ابر شدیم

و از فراز خشکزارهای حیات گذر کردیم

به گونه های زرد گیاه بشارت باران دادیم

باد شدیم، موج شدیم

تمامی ساکنان ساکن دریا را امید شدیم

و به منتظران شهود لذت تماشا دادیم

اما

از یاد برده بودیم

از یاد برده بودیم که ما 

در انبوه خاطرات مه آلود گم شده ایم

آنجا که سرگذشت هزاران نگاه آرمیده است

ما نیست شدیم، گویی که هیچگاه 

از تفاهم کلمه سخن نگفته بودیم

ما آب شدیم

غریبه شدیم


۳ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۰
محمد StigMatiZed