باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

اجرای صوتی - مُـثُـل و یک پی نوشت

پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ب.ظ
 
عکس: فیلم چشمه، The Fountain
 
پنج روایت پیرامون یک اتفاق
چهارم
.
من پیش از تو اینجا بودم، سرزمینی که همچون رویا ترس ها هویت غول آسایی دارند و عشق حقیقت بسیطی است که بی وقفه می تابد، اینجا همه چیز بیش از آنچه می بینی معنا دارند و آنقدر بزرگ اند که گاهی از پهنه این جهان بیرون می ریزند و بر زمین خاکیان می چکند. من آدم جزئیاتم، اشارت های کوچک، نشانه های ناپیدا؛ در سرزمین تو اگر "نگاه" تنها فاصله پلک زدن هاست، اینجا حد فاصل طلوع و غروب خورشید است، بدان هر حقیقتی با "نام" ِ خویش در زمین آدم ها ظهور می کند، در سرزمین من، جمع شکوفه، فصل های وصل و جان، می شود "حضور"، در دنیای انسان ها؛ و عصر سرمابسته همیشه کولاک، با دل ها و استخوان هایی که تیر می کشند، می شود "فقدان"؛ روزی درختی کاشتم که هر لحظه بار می داد و سایه اش آرامگاه هزاران رهگذر خسته از گزند زمانه بود، "آغوش" نام نهادمش، آغوش سبز همیشگی.
.
کاش داستان همیشه این بود؛ پیوستگی یعنی اثر دو-سویه؛ چیزهای کوچک زمین اینجا می شوند صاعقه، جهانلرزه های پی در پی، اشک می شود سیلاب، غم می شود باران آتش. اما بزرگترین پرسش اینروزهای من این است که آن سیاه چاله مخوف که همه چیز را به درون خود می کشد، می بلعد، عدم می سازد و آهسته آهسته همه هستی مرا نیست می کند، براستی چه نام دارد و تصویر چیست از دنیای تو بر جان من؟
_______________________
پی نوشت: خوشحالم این مدت کوتاه که همراه شما بودن با آدم ها و قلم های ارزشمندی آشنا شدم. این صفحه دیگر به روز نخواهد شد. :)
دوست همیشگی شما
محمد جمالی
۹۴/۰۷/۰۹

نظرات  (۱۱)

۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۳ محمد StigMatiZed
ما را چگونه یارای زیستن میان نبرد اشتیاق و عقل باشد وقتی انسان زاده شد به شوق؟ عقل را اِستادن نتواند در این بوم آشفته. آدمی را چه جای بالیدن است، اگر این حقیقت اصیل و مسلط بر تارَک هستی را در نیافته باشد؟ 
و اما آنچه رخ داده این است: حیات ژرف ترین و عالی ترین غریزه هر هستنده، در پیشگاه ِ آرمان آفرین و بنیان کَن و واژگونگر ِ "عشق" بی مایه کاهی بیش نیست، و تنه کدامین سرو را جز این می تواند رُست؟ 

از پرده برون آ ... ای شور جاری در شریان های افروخته حیات.

اوا چرا؟!؟! :(
پاسخ:
اینطوری برام بهتره
۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۷ آریانا م.ف
من ادم جزعیاتم.
وقتی میری خیلیارو پشت سرت جا میزاری اما میفهمم رفتن یعنی چی زمان های زیادی بود که رفتم و رفتن خیلیارو دیدم... 
فقط امیدوارم هر خوبی با تو شروع بشه و با ادمایی مثل تووووو....
آخ که کاش ادمای مثل شما زیاد بود. 
چقدر این پست و این اهنگ همخانی داشت.
میدونم این فقدان حس خواهد شد...(گریه*)
موفق باشی.
پاسخ:
خیلی به من لطف داری شما، شرمنده میکنید :)
پستِ قشنگی بود.
روز بخیر.
پاسخ:
اوقات شما هم بخیر

واا
پاسخ:
:)
شاید مبهم باشد،
وبلاگت رو دوست دارم، دوست خواهم داشت، و تا روزگاران دور سر خواهم زد ...
پاسخ:
لطف داری رفیق، ممنوم
:)
پاسخ:
:)
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۰ مـــیـــمـــ ...
:| چرا دیگر به روز نخواهد شد؟
پاسخ:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش 
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۱ مـــیـــمـــ ...
بازگشت رخت:/
رفت وبرگشت یویویی:|
پاسخ:
:))بی ادب
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۶ مـــیـــمـــ ...
Yoyo یک وسیله ی اسباب بازی است 
چه راحت به کسی نسبت میدین بی ادب رو
پاسخ:
شوخی می دونی چیه؟
چرا همش بامن دعوا داری؟
۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۳ مـــیـــمـــ ...
:| خب منم شوخی کردم
پاسخ:
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">