باریکه راه شهود

باریکه راه شهود

ما
در انبوه خاطرات مه آلود
گم شده ایم
آنجا
که سرگذشت هزاران نگاه
آرمیده است.

_______________________________________

- متعلقات دیگران را قطعا با نامشان منتشر میکنم پس محتوای بی نام را بخوانید: بچه های خودش.
- اگر قابل دانستید و خوشتان آمد، حق انتشار بی نام و نشان هم دارید.
- چندان علاقه ای به شرحال نوشتن ندارم بنابراین مطالب عموما مخاطب ندارند و تخیلی هستند.
- توضیح نام وبلاگ و نام مستعارم را هم در قسمت "درباره من" بخوانید.

طبقه بندی موضوعی

آفریدگار پرسش

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

 

(گوش کنید)


چراغ سبز یعنی وقت رفتن است، رفتن یکی و جا ماندن دیگری با حجم عظیمی از سکون. چراغ سبز گاهی یعنی نرسیدن، یعنی ترسیدن. دلت می خواهد تمامی مسیر پر شود از چراغ قرمزهایی که حتی از رخوت عصرهای جمعه هم، طولانی ترند؛ و گذرشان حتی از گذر لحظه های "نبودن" و "نداشتن" کندتر.

البته شاید همیشه هم اینطور نباشد، شاید برای دیگران این شمارش معکوس یعنی رهایی. آری آدم ها برای آزادی جان می دهند، خون می دهند، چند قطره اشک که قابل این حرف ها نیست.

راست گفت، تنها صداست که می ماند، اما خاطرش نبود که آن صدا دائم به خاطرت می آورد چیزهایی را، دائم سوال می پرسد و تو حتی از خدا هم ساکت تری در پیشگاه پرسش.

براستی تا کجا باید طی کرد؟ از این تقاطع تا آن دیگری؟ از این بزرگراه تا میانه راه دو شهر؟ حتی اگر تمامی خیابان های خاطرات را پای پیاده گز کنی، باز هم جوابی نیست برای پیچیده ترین سوال تمامی اعصار، "چرا؟" ... . چرا درد آورترین درد انسان، "بودن" برای نیاز است؟ چرا زجر آورترین خواستش، "رفتن" برای نیاز است؟ ... . چه همنشینی ِ بی هویتی دارند این کلمات.

در آخر

تو می مانی و تصویرت در تصورات سبز تابلویی بر سر دوراهی انتخاب.

تو می مانی و باقی ماجرا.
 

 

+ نای نوشتنم نیست. تخیل حتی.

 

۹۴/۱۰/۱۲

نظرات  (۶)

۱۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۰ آریانا م.ف
سلام. خوبی محمد...
این چراها... همیشه پاسخ های زیادی رو در بر داره ولی قضاوت درموردشون احمقانه ترین کاریه که میتونیم انجام بدیم. نمیشه بین پاسخ های احتمالی یکی رو انتخاب کرد.. گاهی واسه هر سوالی و جوابایی که بهشون داده میشه نمیشه نتیجه گرفت... این روزا هرروز بیشتر میفهمم نتیجه گیری احمقانه ترین کار ممکنی بود که خیلی اوقات انجام میدادم. این روزا بیشتر میفهمم که نباید دنبال پاسخ باشم برای بعضی چراها... ابهت چراییشون به بی پاسخ بودنشونه.... بیکلامه خوبی انتخاب کردی واسه این پستت حال ادم عوض میشه. یه جورایی ترس ابهام و شک... ک پاسخی درش نیست.
قلمت پایدار محمد.
پاسخ:
جدیدا باید نظرهات رو دوبار بخونم، نه که بد نوشته باشی، چون اتفاقا خوب نوشتی و توضیح دادی، ممنونم حضورت مستدام :)
نای نوشتن نیست...:)

پاسخ:
نیست که نیست
وای عالی بود..هم موسیقی هم متن...
پاسخ:
^_^ ممنونم، خدارو شکر
۱۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۶ ابوالفضل ...
چقدر خسته کننده است این همه "ادا" و ملال آورتر اینکه باید خودت رو گول بزنی تا بری، تا بمونی، تا اینکه موجه باشی...

نمی دونم چقدر تونستم بفهمم منظورت رو، که شاید هم اصلا مهم نباشه این. و اهمیت اون برداشتیه که می تونم ازش داشته باشم، به فراخور حال خودم...
پاسخ:
با اینکه برداشتت تا حدود خیلی زیادی به حرف من نزدیک بود، ولی مهم اینه که خودت چی دوست داری
۱۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۴۱ آریانا م.ف
هوم نارحت کنندست. اخه میدونی چیه اعتقاد دارم وقتی نمیتونی حرفتو برسونی یعنی حرف رو خوب نفهمیدی. 
شاید منم به خاطر درگیری های این روزا قاطی کردم. 
قربانت 
پاسخ:
:)
و من را نیز نای نوشتن نیست...
پاسخ:
وقتی سلول های این جسم که هیچ، ارتعاشات روح نیز خسته شده باشند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">